روزنوشت های صآد

مستغرق در دنیایِ کامپیوتر و سلامت ...

صدایِ ممتدِ اسباب بازیِ فاطمه

یانور .

نورِ خورشد که باهر زوری خودش را از لای پرده می آورد بیرون .

چقدر حالا با روی آوردن به اینجا و دور شدن از خانه حرف های پریچهره برایم ملموس تر شده...خانه های کوچک سیمانی .

حالا بگذریم...

خانه .

همین سادۀ کوچک.. همین جایی که توش پر از صدای بچه هاست...از خنده و گریه شان..همین جایی که بویِ غذای مامان همه جا را پر میکند...بابا از سرکار می آید... همه بدنبال در...چقدر زندگی سادۀ زیبایی ست..صدای اذان از گلدسته های مسجد محله... صدای بچه های همسایه...مهمانی...بویِ آش نذری . عجب چیزیست ها.

دلم پر میکشد..پر میکشد برایش...

از آوارگی بدم می آید...

]صدایِ ممتدِ اسباب بازیِ فاطمه..[

۰۱ بهمن ۰۱ ، ۱۸:۳۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صآد ...

روایت اول...

"بسم الله"

کاش امتحانات کش بیاید...

هر قدر که فکر میکنم روزنوشت ها آنقدرها هم خواندنی نیستند...نمی شود با آنها وقت تلف کرد.مثلا شما هایی که تعدادتان انگشت شمار است و منت سر ما گذاشته اید به وبلاگِ کوچک و نقلی ما سری زدید و این نوشته را میخوانید با چه انتظاری آمدید اینجا؟!

اصلا روزنوشت از اسمش معلوم است..یک سری نوشته های روزمرۀ پوچ!!چرا وقتتان را تلف خواندنشان بکنید..(البته می بخشید ها.)

خبب پس چه کنیم؟

سعیم بر این خواهد بود که چرت و پرت ننویسم...(که بعدها یقه ام را نگیرید که وقتمان؟؟)

اصلا شما وبلاگ داشتید چگونه می نوشتید؟چی می نوشتید؟

اصلا چرا وبلاگ؟در دنیای تلگرام و اینستاگرام چرا اینجا؟

باز هم میگویم ...

  کاش امتحانات تا حد ممکن کش می آمد..

 

۰۱ بهمن ۰۱ ، ۱۳:۲۳ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
صآد ...