روزنوشت های صآد

مستغرق در دنیایِ کامپیوتر و سلامت ...

۳ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

بگو بسم الله

بسم الله .

دقیقا نمیدانم هدف چیست که نق زدن ها و غر زدن هایم را در چنل پابلیکم که افرادی که مرا می شناسند هم عضو آنند منتشر کنم.

ولی خب انقدر به نق زدن و غر زدن ادامه دادم که صدای مدی را در آرودم همین طور ریحان.

سعی دارم هر چه هست اینجا بگویم.اگر از برای خالی شدن است.

خب روزها خوب مبگذرد و سخت.

خسته شده ام 

ولی اگر کربلایمان جور شود چرا خسته نباشم.

می روم 

مثل برق و باد هم می روم

حالا چه کربلای ایران باشد چه عراق 

فاصله مال دلهانیست،بعد منزل نبود در سفر روحانی.

یادم است سیزده چهارده ساله که بودم دفتری داشتم که روزانه خاطراتم را در آن می نوشتم.با جزئیات تمام.

بعدها قسمت هاییش را پاره کردم

سوزاندم و مفقود کردم.

خوب است حالا اینجا بشود دفتر خاطرات من.

کم مینویسم .

و این بد است.

خالی نمی شوم.

اصلا کاغذ چیز دیگری بود.

کاش دوباره برگردم...

حالا هم کلییی کاغذ دارم که باید مفقود شوند.

میدانی مهدی دیشب پرسید هنوز مینویسی؟

من هم در پاسخ گفتم خیلی کمتر..

اصلا این فشار کاری انقدر مرا مچاله کرده که تفریح و گردش فقط خلاصه میشود در بیرون رفتن هاس زوری با خانواده آن هم اگر گذرم به خانه بیفتد.یا چایی خوردن در مسجد سر چهار راه هم تفریح است لابد.

اشکال ندارد. اینها میگذرد.

ماجرا های دیگر را در پست بعدی مینویسم.

حالا دارم تمرین میکنم دستم گرم شود:)))

چقدر دلم برای گروم رفتن تنگ شده...

هعی...

کاش کمی جای آه و حسرت و ناله برای بهتر ساختن آینده فکری کنیم.

استقامت لازم است.

استقامت.

امروز اسم یکی از سال بالایی ها را استاد برای حضور و غیاب خواند مدتها بود که نبود،نمیدانم یا قید درس را زده بود یا هم مرخصی بود.

به کاف گفتم دیدی من هم یک روز نیامدم دانشگاه...ولی هر چه فکر میکنم نمی شود،من با این دانشکده خو گرفته ام.

حالا او هر چقدر مرا آزار دهد و به من بدی کند من ترکش نمی کنم ولی سناریوی محتملیست. شاید.

ادامه دادن شرط رسیدن است.

من تا لابراتوار دراین دانشکده راه نیندازم از اینجا نمی روم.

ببین کی گفتم 

مگر می شود آقای دکتر خاء اینجا حیف بشود..

درست میشود.

میدانی تنها دلخوشی ام این ترم درس برداشتن با آقای دکتر خاء است.

درسش سخت است ولی می ارزید.

البته چاره ای هم نبود.

دیدی چه زود عادت کردم به چارت اصغر و کبری و صغریم...

این چارت درسی تمام می شود و من میممانم و این خاطرات...

و خدا بزرگتر است.

 

*مهدی:مهدیه

 

۱۵ اسفند ۰۱ ، ۱۱:۴۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صآد ...

افکار

بسم الله

یادداشت های اینجا را مرور میکنم جز غر زدن چیزی نمی یابم...اینها علاوه بر مطلاب چنل پابلیک تلگرام منست..

میدانم کسی اینجا را نمی خواند.

کسی سری نمی زند

همه می دانند اینجا یکی دارد خودش را از غمها خالی میکند

کمبودش را...

بدبختی هایش را اینجا می نویسد..

حالا بین این گرفتاری ها مانده،آوار شده روی سرم و من سعی میکنم با جریان زندگی پیش بروم بی توجه به هرکدام از این گرفتاری های کوچک و بزرگ ذهنم...

مثلا خبرهای خوب اینکه آقای دکتر خاء اسمم را سیو کرد و گفت من را در پروژه اش به کار می گیرد.

یا دارم درس میخوانم و از گذشته عبرت گرفته ام

البته حسرت هم میخورم...

ولی خب سعی میکنم کمتر حسرت بخورم..

به اپبدمیولوژی و دنیای شگفت انگیزش علاقه مند شدم و کلاسش را دوست دارم.

دارم سعی میکنم هی توی ذهنم سناریویی برا یحل مشکلاتم سرچ نکنم که یک وقت نشود مثل حالا...

حالا ما ادامه می دهیم خدا بزرگتر است.

دلم میخواهد برورم کربلا...پیش امام حسین

حیف

حقیقتا حیف

بابا برای همه کربلا جور میکند الا من؛آقای امام حسین.

من دلم تنگ می شود

نمیدانم قسمتمان می شود کربلای ایران یا خیر...

به هر حال قلبم مشتاق شماست

گذرنامه ام را بر می دارم.

سمت تو از تمامی مردم فراری ام

ای با غریب های جهان آشنا حسین

۰۹ اسفند ۰۱ ، ۱۰:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صآد ...

من

بسم الله.

من تو را بر شانه هایم می کشم...

یا تو می خوانی به گیسویت مرا؟

 

۰۲ اسفند ۰۱ ، ۱۵:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صآد ...