بسم الله

یادداشت های اینجا را مرور میکنم جز غر زدن چیزی نمی یابم...اینها علاوه بر مطلاب چنل پابلیک تلگرام منست..

میدانم کسی اینجا را نمی خواند.

کسی سری نمی زند

همه می دانند اینجا یکی دارد خودش را از غمها خالی میکند

کمبودش را...

بدبختی هایش را اینجا می نویسد..

حالا بین این گرفتاری ها مانده،آوار شده روی سرم و من سعی میکنم با جریان زندگی پیش بروم بی توجه به هرکدام از این گرفتاری های کوچک و بزرگ ذهنم...

مثلا خبرهای خوب اینکه آقای دکتر خاء اسمم را سیو کرد و گفت من را در پروژه اش به کار می گیرد.

یا دارم درس میخوانم و از گذشته عبرت گرفته ام

البته حسرت هم میخورم...

ولی خب سعی میکنم کمتر حسرت بخورم..

به اپبدمیولوژی و دنیای شگفت انگیزش علاقه مند شدم و کلاسش را دوست دارم.

دارم سعی میکنم هی توی ذهنم سناریویی برا یحل مشکلاتم سرچ نکنم که یک وقت نشود مثل حالا...

حالا ما ادامه می دهیم خدا بزرگتر است.

دلم میخواهد برورم کربلا...پیش امام حسین

حیف

حقیقتا حیف

بابا برای همه کربلا جور میکند الا من؛آقای امام حسین.

من دلم تنگ می شود

نمیدانم قسمتمان می شود کربلای ایران یا خیر...

به هر حال قلبم مشتاق شماست

گذرنامه ام را بر می دارم.

سمت تو از تمامی مردم فراری ام

ای با غریب های جهان آشنا حسین