بسم الله الرحمن الرحیم .

اولین نوشته اینجاست.دلم می خواهد جم و جورباشد.آبرویم را بخرد...با رشد و صدایِ نجم الدین روز میگذارنم . زیباست بسیار زیباست .

و بزرگترین پرسشم اینست،خدا این زهرا  ا آفریده برای چه؟

آفریدتش که چه بکند؟

نشستم کتاب بهاروند را خواندم... کیف کردم،رویا بافتم،حسرت خوردم،اشک ریختم،ناراحت شدم،با شادی هایش شاد شدم،ذوق کردم...

بهاروند آدم عجیبی بود؛

داستان زندگی اش از این داستانهای خواندنی ست...از آلاسکا آلاسکا رسیده بود به تولید سلولهای بنیادی!!!

باورم نمیشد در کودکی همچین کارهایی میکرده؛بدون اینکه نیازی به آن پول داشته باشند می رفته کار میکرده،از دست فروشی گرفته تا آلاسکا و  کار های جمع و جور دوران دانشجویی اش.

برای همین که دستشش پیش آقا(به بابایش میگفت آقا)دراز نباشد..

حالا ما چه کرده ایم؟!کمی به فکر کار در کنار تحصیلمان بوده ایم؟

اینجایی که تعریف میکرد میرفتم دو سه کیلومتر دور از خانه درس میخواندم برایم بسیار جالب بود،یا از برکت کتابخوانه ها میگفت؛کتابخوانۀ کانون پرورش فکری.

دانشگاه قبول که شد،شیراز که رفت...عشقِ جنین شناسی.عطش یادگرفتن.خیلی دلم می خواست جای بهاروند بودم...

ارشد و دنگ و فنگ هایش و در آخر مقصدِ دلنشین رویان...

بهتر است بگویم هویتش رویان.دلم می خواست برای من هم یک همچین جایی در بندرعباس میبود که تمام وقتم را برایش میگذاشتم..برای رساندن جمهوری اسلامی به جایی که بتواند علم بفروشد...

نماز استغاثه به حضرت زهرا آن هم در حرم امام رئوف برای سه  خواسته :پروانه،رویان،دفاع پایان نامه!

این علقه های دینی اش مرا مجذوب او میکند،بهاروند برایم ملموس تر شد،از رفیق و همراه بابا سعید رسید به بهارِ بابا سعید!

آن ده هزار صلوات!!و سجده هایِ شکر .

بگذارید بقیه اش بماند برای قسمت دوم...