بسم الله .
دقیقا نمیدانم هدف چیست که نق زدن ها و غر زدن هایم را در چنل پابلیکم که افرادی که مرا می شناسند هم عضو آنند منتشر کنم.
ولی خب انقدر به نق زدن و غر زدن ادامه دادم که صدای مدی را در آرودم همین طور ریحان.
سعی دارم هر چه هست اینجا بگویم.اگر از برای خالی شدن است.
خب روزها خوب مبگذرد و سخت.
خسته شده ام
ولی اگر کربلایمان جور شود چرا خسته نباشم.
می روم
مثل برق و باد هم می روم
حالا چه کربلای ایران باشد چه عراق
فاصله مال دلهانیست،بعد منزل نبود در سفر روحانی.
یادم است سیزده چهارده ساله که بودم دفتری داشتم که روزانه خاطراتم را در آن می نوشتم.با جزئیات تمام.
بعدها قسمت هاییش را پاره کردم
سوزاندم و مفقود کردم.
خوب است حالا اینجا بشود دفتر خاطرات من.
کم مینویسم .
و این بد است.
خالی نمی شوم.
اصلا کاغذ چیز دیگری بود.
کاش دوباره برگردم...
حالا هم کلییی کاغذ دارم که باید مفقود شوند.
میدانی مهدی دیشب پرسید هنوز مینویسی؟
من هم در پاسخ گفتم خیلی کمتر..
اصلا این فشار کاری انقدر مرا مچاله کرده که تفریح و گردش فقط خلاصه میشود در بیرون رفتن هاس زوری با خانواده آن هم اگر گذرم به خانه بیفتد.یا چایی خوردن در مسجد سر چهار راه هم تفریح است لابد.
اشکال ندارد. اینها میگذرد.
ماجرا های دیگر را در پست بعدی مینویسم.
حالا دارم تمرین میکنم دستم گرم شود:)))
چقدر دلم برای گروم رفتن تنگ شده...
هعی...
کاش کمی جای آه و حسرت و ناله برای بهتر ساختن آینده فکری کنیم.
استقامت لازم است.
استقامت.
امروز اسم یکی از سال بالایی ها را استاد برای حضور و غیاب خواند مدتها بود که نبود،نمیدانم یا قید درس را زده بود یا هم مرخصی بود.
به کاف گفتم دیدی من هم یک روز نیامدم دانشگاه...ولی هر چه فکر میکنم نمی شود،من با این دانشکده خو گرفته ام.
حالا او هر چقدر مرا آزار دهد و به من بدی کند من ترکش نمی کنم ولی سناریوی محتملیست. شاید.
ادامه دادن شرط رسیدن است.
من تا لابراتوار دراین دانشکده راه نیندازم از اینجا نمی روم.
ببین کی گفتم
مگر می شود آقای دکتر خاء اینجا حیف بشود..
درست میشود.
میدانی تنها دلخوشی ام این ترم درس برداشتن با آقای دکتر خاء است.
درسش سخت است ولی می ارزید.
البته چاره ای هم نبود.
دیدی چه زود عادت کردم به چارت اصغر و کبری و صغریم...
این چارت درسی تمام می شود و من میممانم و این خاطرات...
و خدا بزرگتر است.
*مهدی:مهدیه